مسافری که تجربه حضور در رشت آنهم در تابستان را داشته باشد میداند که هوا آنقدر شرجی است که باید به سایه پناه ببری اما اگر در تابستان بیسایه شوید چه؟
پایگاه خبری داماش یار – آیدین اسماعیلی: مسافری که تجربه حضور در رشت آنهم در تابستان را داشته باشد میداند که هوا آنقدر شرجی است که باید به سایه پناه ببری اما اگر در تابستان بیسایه شوید چه؟
خبر کوتاه بود و جانکاه
«سایه رفت»
رشت بیسایه شد. هوشنگ ابتهاج که به جد جز مفاخر تاریخ ادبیات گیلان صبح امروز دیده از جهان فروبست و حالا شهری که با بیوفایی خانهاش را خراب کرد مردمش عزادار شدند.
او خیلی پیشتر دیده بود چیزهایی که ما نمیدیدیم و نمیبینیم؛ او روز آزادی را، پرواز بلند آدمیزادی را؛ پر کشیدن از این دنیای نامهربان آدمیزادی را دیده بود و پیشتر به ما گفته بود:
مردن عاشق نمیمیراندش
در چراغی تازه میگیراندش
حالا که او رفته باز باید به این نگریست و بلکه هم گریست که تا کی گیلان مفاخر خود را از دست بدهد تا یادمان بیاید چه چیزها و چه مفاخر را ازدستدادهایم و آخر با زدن نام یک خیابان یا ساخت یک سردیس همه چی را تمام کنیم!
این بار استاد نیامدی، نیامدی و دیر شد و ما نفهمیدیم معنی هرگز را و اینکه دیگر هرگز تو را نخواهیم دید.
برای استاد نوشتن سخت است چه سخن بهتر از شعر خودش:
ارغوان، شاخه همخون جدا مانده من
آسمان تو چه رنگ است امروز؟
آفتابی است هوا
یا گرفته است هنوز؟
من در این گوشه که از دنیا بیرون است
آسمانی به سرم نیست
از بهاران خبرم نیست
اندر این گوشه خاموش فراموششده
یاد رنگینی در خاطر من
گریه میانگیزد، گریه میانگیزد
ارغوانم آنجاست
ارغوانم تنهاست
ارغوانم دارد میگرید
ارغوان
این چه رازیست که هر بار بهار
با عزای دل ما میآید؟